جبران خلیل جبران ششم ژانویه سال 1883 میلادی در لبنان شمالی دیده به جهان گشود . به دلیل این که پیروان ادیان مختلف در لبنان به طور مسالمت آمیز در کنار یکدیگر در حال زندگی اند ، جبران نیز در میان این ادیان مختلف به همزیستی ادیان خو گرفت و این امر به وضوح در میان آثار او نمایان است . مادرش کامیلا راحمه ، جبران را از سومین شوهر خود با نام خلیل جبران حامله شد . ماریانا و سلطانا دو خواهر کوچکتر او بودند . جبران خلیل جبران در هشت سالگی به همراه خانواده اش به آمریکا رفت و در 25 ژوئن 1895 میلادی سفری به نیویورک داشت . وی پس ازآن برای بار دوم ،در سال 1898 به همراه خانواده اش وارد لبنان شد . او در بین سالهای 1898 تا 1902 در دانشگاه لبنان به تحصیل پرداخت . پس از این که اعضای خانواده اش در سال 1902 دار فانی را وداع گفتند او در همان سال برای دومین بار به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد . جبران در سل 1908 به پاریس سفر کرد اما پس از مدتی دوباره به آمریکا بازگشت . وی در سال 1914 در پاریس نمایشگاهی از آثار نقاشی خود را برپا کرد . او در سال 1918 میلادی نخستین مجموعه شعرش را با نام دیوانه به زبان انگلیسی منتشر کرد . پیش قراول (1920 ) ، پیامبر (1923 ) ، شن و کف ( 1926 ) ، مسیح پسر انسان (1928 ) از دیگر آثارادبی او به زبان انگلیسی است . ارواح عاصی (1908 ) ، بالهای شکسته (1912 ) و یک اشک ویک لبخند ( 1914 ) از عناوین مهمترین آثار او به زبان عربی هستند . وی در حوزه علوم روانشناختی نیز آثار گرانسنگی از خود به جای نهاده است که از میان آنها می توان به زمین خدایان ( 1931 ) و باغ پیامبر (1933 ) میلادی اشاره کرد . این عارف شاعر در دهم آوریل سال 1931 میلادی در سن چهل و هشت سالگی در نیویورک بر اثر سرطان در گذشت. بسیاری از آثار خلیل جبران خلیل به فارسی بر گردانیده شده اند . به دو نمونه از آثار وی توجه فرمایید:
از من می پرسید که چگونه دیوانه شدم؟ چنین روی داد: یک روز، بسیار پیش از آن که خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیده اند. پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم « دزد، دزد، دزدان نابکار.» مردان و زنان بر من خندیدند و پاره ای از آنها از ترس من به خانه هایشان پناه بردند. هنگامی که به بازار رسیدم، جوانی که بر سر بامی ایستاده بود فریاد برآورد «این مرد دیوانه است.» من سر برداشتم که او را ببینم؛ خورشید نخستین بار چهره برهنه ام را بوسید. نخستین بار خورشید چهره برهنه مرا بوسید و من از عشق خورشید مشتعل شدم، و دیگر به نقابهایم نیازی نداشتم.
بخشی از کتاب" دیوانه "
آنگاه المیترا باز به سخن در آمد و گفت درباره زناشویی چه می گویی، ای استاد؟ و در پاسخ گفت: به یکدیگر مهر بورزید، اما از مهر بند مسازید. بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روحهای شما. جام یکدیگر را پر کنید، اما از یک جام منوشید. از نان خود به یکدیگر بدهید، اما از یک گرده نان مخورید. با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید، ولی یکدیگر را تنها بگذارید، همانگونه که تارهای ساز تنها هستند، با آن که از یک نغمه با ارتعاش در می آیند. د ل خود را به یکدیگر بدهید، اما نه برای نگهداری. زیرا که تنها دست زندگی می تواند دلهایتان را نگه دارد. در کنار یکدیگر بایستید، اما نه تنگاتنگ: زیرا که ستونهای معبد دور از هم ایستاده اند،و درخت بلوط و درخت سرو در سایه یکدیگر نمی بالند.
بخشی از کتاب" پیامبر