درچنین روزی درسال 394هجری قمری حکیم ابومعین ناصرخسرو قبادیانی ملقب به حجت شاعرمتفکروادیب پرآوازه ایرانی درقبادیان بلخ متولد شد. سفرنامه ، زاد المسافرین ، وجه الدین ، خوان اخوان ، دلیل المتحیرین ، روشنایی نامه ، گشایش و رهایش
و جامع الحکمتین از جمله آثار معروف این حکیم دانشمند است . وی بالغ بر هفت سال از عمر خویش را در شهر های مصر و همچنین مکه ، مدینه ، دمشق ، بصره و دیگر بلاد به سر برد . حکیم ابومعین ناصر بن خسرو قبادیانی تا حدود چهل سالگی در بلخ و در دستگاه دولت غزنویان و سپس سلجوقیان به سر برد ولی اندک اندک آن محیط را برای اندیشه خود تنگ یافت و در پی درک حقایق به این سوی و آن سوی سفر کرد تا این که در چهل سالگی به دلیل خوابی که دیده بود عازم کعبه شد و پس از یک سفر هفت ساله که چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مرکز خلافت فاطمی را در خود داشت به مذهب اسماعیلیه گروید و به عنوان حجت جزیره خراسان راهی موطن خود شد. ناصرخسرو در باقی عمر خویش اگر چه به دلیل سعایت حاسدان از هر نوع آسایشی محروم شد اما شعرش پشتوانهای یافت که در ادبیات فارسی بینظیراست. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمتهای بد دین، قرمطی، ملحد و رافضی از آن سرزمین به نیشابور و مازندران و سپس یمگان بدخشان آواره کردند. او سرانجام در سال 481 ه ق قمری دار فانی را وداع گفت . ناصرخسرو انسانی است که هنرو زبان خویش را برای اندیشه و عقیده ای محکم به کار برد و از آن حربه ای ساخت برای نبرد با پلیدی و پلیدان و جباران . شعر ناصرخسرو بیش از آثارمنثور وی علاقمند دارد و عمده شهرت را نیزمدیون قصاید فخیم و وزین و پر محتوای خویش است . ناصر خسروآدمی را به خویش فرارونده از تنگنای دنیا می خواند. این فراروی مستلزم برخوداری شایسته از آگاهی و علم و جهاد بی امان با عوامل بازدارنده است.
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را
بری دان از افعال چرخ برین را نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن جهان مر جفا را، تو مر صابری را
هم امروز از پشت بارت بیفگن میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟ به افعال ماننده شو مر پری را
بدیدی به نوروز گشته به صحرا به عیوق ماننده لالهی طری را
اگر لاله پر نور شد چون ستاره چرا زو نپذرفت صورت گری را؟
تو با هوش و رای از نکو محضران چون همی برنگیری نکو محضری را؟
نگه کن که ماند همی نرگس نو ز بس سیم و زر تاج اسکندری را
درخت ترنج از بر و برگ رنگین حکایت کند کلهی قیصری را
سپیدار ماندهاست بیهیچ چیزی ازیرا که بگزید او کم بری را
اگر تو از آموختنسر بتابی نجوید سر تو همی سروری را
بسوزند چوب درختان بیبر سزا خود همین است مر بیبری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را